گزارشی از سفر یک روزه اعضای انجمن باور به کاشان - ابیانه
میتوان سفر کرد حتی بدون همراه
سفر آزموده کند مرد را
هم از دل براند غم و درد را
یک روز جمعه «باوری»ها تصمیم گرفتند باورهای خود را به نمایش بگذارند. بچههای باور میخواستند دوباره ثابت کنند که میتوان در گیر و دار پیدا کردن یک دفتر جدید با همه مشقاتش ، ساکت نبود و از یک جای دیگر نغمه سرداد.
همه کسانی که انجمن باور را میشناسند، خوب میدانند که باوریها همه جا هستند، بعضی فعالیت رسانهای دارند، بعضی در نمایشگاه کتاب مشغول عرضه محصولات باور بودند، و بعضی هم مثل ما با اجازه همه و با خالی کردن جای بقیه دوستانی که نتوانستند ما را همراهی کنند به سفری دستجمعی رفتیم، سفری به شهر سهراب .
سفری که فقط هدفش رفتن نبود و مثل آسمان کویری که بچههای باور پیشتر به آنجا سفر کرده بودند پر از ستاره بود. ستاره های آسمان سفرمان، همه پر نور بودن و از همه درخشانتر ستاره های معصومی بودند که اولین بار بود به تنهایی دل به جاده داده بودند و بدون آوردن همراه میخواستند خودی محک بزنند و به دیگران و خودشان ثابت کنند که میتوانند.
میخواستند ثابت کنند که معلولیت هیچوقت باعث نرفتن نمی شود، باعث نمی شود که اگر پای رفتن نداری با دلت قدم نزنی؟! اگه نمی توانی صداها را بشنوی ولی میتوانی با نگاه پر از باورت، در عمق دل همه جا باز کنی و با آواهای خاموش کلامت، بهتر از هر سخنوری نطق کنی. در این سفر یک روزه کاشان - ابیانه همه اینها دیده میشد.
با هماهنگیهای قبلی که خودش داستانها دارد، بالاخره مقدمات سفر آماده شد. همه با ذوق و شوق منتظر حرکت بودیم.
محل حرکت اتوبوس یکی از میدانهای این شهر شلوغ بود که البته جمعه صبح به خاطر نبود ازدحام ماشینها و مردم، بچههای باور با تابلوی راهنمایی که یکی از همیارها به دست داشت، توجه محدود رهگذرها و ماشینها را به خودشون جلب میکردند.
حدوداً 140 نفر از دوستان ما را در این سفر همراهی کردند، که بسیاری از آنها از اعضاء جدید باور بودند. برای رفاه حال بچههایی که معلولیت شدیدتری داشتند، 12 ون مناسب سازی شده، از در منزل، سرویسدهی را آغاز کرده بود و بقیه هم توی اتوبوس و 6 تا اتومیبل شخصی با ما همراه شده بودند. همه رأس ساعت شش حرکت کردیم به سمت کاشان.
نظم حرکت اتومبیلها به صورت زنجیره، دیگران را وادار میکرد که لحظهای هر چند کوتاه از حرکت بایستند.
شاید اگر فرصتی پیدا میکردیم بهشون سلام میکردیم و میگفتیم: «ما باوری هستیم، داریم میریم به شهر کاشان تا باورمان رو به شهرهای دیگر هم منتقل و دوستهای جدیدتری پیدا کنیم.» انجمن معلولین جسمی - حرکتی کاشان با مدیریت سرکار خانم صابر از جمله انجمن های همکار و دوست ما در حوزه امور معلولین کاشان هستند. افراد پرتوان این انجمن، از جمله آقای رحیم زاده با لطف و محبت و همراهیهای بی دریغ، باغی زیبا برای دیدن مراسم گلابگیری سنتی انتخاب کرده و همچنین در آماده سازی مکانی برای استراحت بچهها و صرف نهار و به جا آوردن فریضه نماز بسیار زحمت کشیده بودند.
حدود ساعت 11 بود که به باغ مذکور واقع در شهر قمصر رسیدیم ، همراهها و همیارهای باور به دوستان دارای معلولیت کمک کردند تا همه با هم وارد باغ بشویم. همه در یک جا جمع شدند تا بتوانند مراسم گلاب گیری را از نزدیک ببینند.
همه با دل و جان گوش میدادند و بعد از آن همگی از عرقیات خوش عطر باغبان که با زحمت به دست آورده بود، خریداری کردند تا به عنوان سوغات با خودشون ببرند. حدود یک ساعت در باغ بودیم و از فضای زیبای آن لذت بردیم و کلی به معلوماتمان اضافه شدو فهمیدیم گلاب با چه زحمتی گلاب میشود!بعد از مراسم گلابگیری بچهها با تشکر از صاحب باغ و خداحافظی، سوار بر ماشینها شدند و به طرف مدرسهای که از قبل دوستان کاشانی ما آماده کرده بودند، حرکت کردیم تا آنجا خستگی چند ساعته راه را از تن به در کنیم و بعد از خوردن نهار به روستای زیبا و تاریخی ابیانه برویم. واقعاً بچه های انجمن معلولان کاشان هر چه در توان داشتند در طبق اخلاص گذاشته بودند. فضای مدرسه کاملا مناسب سازی شده بود . بچههایی که با صندلی چرخدار بدون هیچ مشکلی وارد ساختمان شدند و به راحتی از روی سطوح شیب دار به کلبه پر مهر بچههای کاشان رسیدند.
این مدرسه هم مثل مدرسههای دیگر بود، پر از کلاسهای درس. گرما بچهها را کمی آزرده کرده بود، وارد نمازخانه و سالن اجتماعاتی شدند که از قبل برای استراحت ما فرش و به وسیله کولرهای آبی خنک شده بود. بعد از کمی استراحت با کمک همیارها و دوستان میزبان نهار بینهمه بچهها توزیع شد.
باوریهای کاشان خالصانه، قدم به قدم با همیارها برای توزیع ناهار کمک میکردند، یکی از بچههای کاشان با اینکه از ناحیه دست دارای معلولیت بود، کیسه سماقها را روی آرنجش انداخته بود و پا به پای همیارها با عشق میهمان نوازی میکرد و دیگری با وجود داشتن دو عصا هر لحظه میخواست از کم نبودن و کافی بودن غذاها مطمئن شود. بعد از صرف ناهار یک گروه موسیقی دقایقی هنرنمایی کرد و همه بچهها لذت بردند.
بعد از آن نیز، آقای مبصر مدیر برنامه و خانم میلادی همکار او، در حضور بچهها با تقدیم لوح سپاس و هدایایی از همکاری و لطف اعضاء انجمن معلولین کاشان و دیگر عزیزانی که باور را در برگزاری این برنامه یاری کرده بودند، قدردانی کردند. ساعت 4 بعدازظهر، مطابق قولی که از قبل به دوستان باوریمان داده بودیم به سمت روستای زیبای ابیانه حرکت کردیم.
همانطور که از مدرسه دور میشدیم ، نگاههای پرمهر بچههای دارای معلولیت انجمن کاشان، بدرقه راهمان بود و همان موقع بود که در دل آرزو کردیم که ای کاش شهر کاشان بیشتر قدر این افراد را بداند، و دست کم برای آنها امکاناتی که حق هر شهروندی است فراهم کند.
به سمت ابیانه راه افتادیم، پیچ و خم جاده خیلی زیاد ولی مناظر اطراف بسیار زیبا و دیدنی بود. در دو طرف جاده، قلعههای قدیمی و یخچالهایی که در دل کوه کنده شده بود، توجه همه را جلب میکرد. همه بچهها از دیدن مناظر زیبای اطراف ابراز خوشحالی میکردند.
چون خیلی از بچهها برای بار اول بود که به ابیانه میرفتند و شاید اطلاعات کاملی از این روستا و قدمتش نداشتند، با کمک جزوه هایی که آقای مهیار افتخار از قبل در مورد پیشینه تاریخی این روستا فراهم کرده بود، پیش زمینه ذهنی پیدا کردند.
وارد ابیانه که شدیم اولین چیزی که توجه همه را به خود جلب کرد دیوارهای سرخ رنگ معروفش بود و بعد، ظاهر مادر بزرگهایی که خیلی مسن به نظر میرسیدند و تقریباً همه لباسهای یک شکل به تن داشتند که البته خیلی نگران بودند از اینکه مبادا کسی بخواد از آنها عکس بگیرد.
ابیانه شهر سرخ رنگ کاشان با خانهها و کوچههای قدیمی برای بچهها خیلی جالب بود. حدود یک ساعت به همه فرصت داده شد که داخل روستا حضور داشته باشند و از زیبایی ها و دیدنی های آن لذت ببرند. برای مردم آنجا و همچنین گردشگرها خیلی جالب بود که این تعداد افراد دارای معلولیت و افراد غیرمعلول را در کنار هم یکجا میدیدند.
یاد دارم که دوستی بهم گفت: «یک مرد طالبی فروش که تو میدان اصلی بساط داشت، با تعجب ازش سوال کرده بود که آنها کی هستند؟ برای چه با صندلی چرخ دار و بعضی با شرایط جسمانی سخت این همه راه را به اینجا آمدهاند؟ مگه سختشون نیست؟ مگه مجبورند؟» و دوست باوری ما در جواب گفته بود که ما اعضای انجمنی در تهران به اسم انجمن« افق باور» هستیم و باور داریم که معلول و غیر معلول شاید در ظاهر، ولی در اصل هیچ تفاوتی با هم ندارند. ما معتقدیم که هر جایی که اراده کنیم چه بسا قله کوه هم باشد، با اراده خودمان و توکل به خدا، میتوانیم برویم و کلی از اهداف باور از جمله فرهنگ سازی، بودن در میان دیگر افراد جامعه، تعامل با مردم و ایجاد ارتباط با آنها و عادی سازی معلولیت، را با زبانی ساده برایش توضیح داده بود و در آخر مرد طالبی فروش که هنوز انگار چند تا سوال نپرسیده در ذهن داشت، برای دوستمان و دوستان توانمندش آرزوی موفقیت کرده بود.
خلاصه بعد از گشت و گذار بچهها در روستا و عکس گرفتن از خانهها و در و دیوارهای قدیمی و خرید سوغاتی، زمان بازگشت به خانه فرا رسید.
بچههای همیار، عصرانهها را میان اعضاء توزیع کردند و با گرفتن چند تا عکس یادگاری برای واژگون کردن کاخ فراموشی، همه سوار بر ماشینها شدیم و به سمت تهران راه افتادیم.
در مسیر برگشت، بعضیها به خواب رفته بودند، بعضی در حال صحبت کردن در مورد چیزهایی بودند که در سفر دیدند و برخی هم در سکوت فکر میکردند.
هرچند در هر سفری کم و کاستیهایی هست و البته سفر ما هم از این قاعده مستثنی نبود، ولی در مجموع، بچهها رضایت داشتند و از مدیر برنامه قول برگزاری زود به زود اردوهای بعدی را میگرفتند. حدود ساعت 12 و 30 دقیقه شب بود که به تهران رسیدیم و همه افراد داخل اتوبوس در همان میدانی که سوار شده بودند، پیاده شدند و هر کدام به خانه خود رفتند.
واقعا این سفر هم با همه خوبیها و بدیهایش برای همه افراد تجربه جدیدی بود. یک تجربه باوری برای بچههایی که میخواستند خیلی چیزها را ثابت کنند، تواناییهایشان را، استقلالشان را، عدم محرومیتشان و تعاملات اجتماعیشان را.
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
نوشته سونیا شناسی و شهرام مبصر
دو نمونه از گزارش باوریها از سفر یک روزه کاشان
این اولین سفر من بدون خانوادهام بود و برای من از لحظه سوار شدن به ماشین خیلی جالب بود . چون من همیشه با پدرم مسافرت می رفتم و این میتواند آمادگی من برای رفتن به مسافرت بدون خانوادهام و یک نوع استقلال باشد. همه لحظات این مسافرت یک روزه برای من جالب بود. حتی خراب شدن چند ماشین در بینراه، غذا خوردن، صحبت کردن با دیگران و حتی خسته شدن. چون برای من که با عصا دستی حرکت میکنم با پیمودن مسافتی طولانی خسته میشوم، ولی با این حال خوشحالی بودن با دوستانم خستگی را قابل تحمل میکرد.
محمد علی عابدینی - دارای معلولیت جسمی - حرکتی
***
من ساعت 6 و 50 دقیقه همراه با آقای مبصر و بقیه دوستانم که مشکل جسمی مثل من دارند، از میدان توحید که محل قرار بود عازم کاشان شدیم. ما اولین جایی که رفتیم قمصر کاشان بود، ما داخل باغی شدیم و نحوه گلاب گیری را به ما یاد دادند، سپس برای صرف ناهار عازم کاشان شدیم و در داخل یک مدرسه ناهار خوردیم. ما بعد از خوردن ناهار عازم روستای ابیانه شدیم . در روستای ابیانه من یک گلاب و یک مسقطی و دو تا عرق نعنا خریدم ، و بعد عازم تهران شدیم . من ساعت 12 شب به خانه رسیدم . این بود گزیده ای از سفر یک روزه من به کاشان
نیما داور منش - دارای معلولیت سی پی
منبع: اطلاعات
شمعدانی کیست؟
- پایگاه اینترنتی معلولان ایران ـ شمعدانی ـ به منظور اطلاع رسانی و آگاهی بخشی به تک تک افراد جامعه کشورعزیزمان ایران راه اندازی شده است.
شمعدانی به یک درد مشترک می پردازد. - درد قریب به بیست میلیون شهروند ایرانی یعنی " معلولیت " ؛ شهروندانی که با موضوع معلولیت دست به گریبانند حال یا خود عضوی دچار معلولیت دارند یا یکی و شاید دو یا سه یا ... نفر از اعضای خانواده اشان معلولیت دارند یا عضو تیم بزرگ و دلسوز توانبخشی ایران می باشند.
- در شمعدانی می توانید از اهم اخبار معلولان، مناسب سازی محیط های شهری ( چه در همین تهران خودمان و چه در روستای خود شما)، بحث و جدلهای دولتمردان درباره معلولان، ورزش، قوانین و مقرارت کشوری و بین المللی، مقاله های مفید و سودمند و هر مطلبی مرتبط با معلولیت آگاه شوید.
اشتراک در خبرنامه
لطفاً نشاني پست الكترونيك خود را برای دريافت اطلاعات و اخبار پايگاه در كادر زير وارد كنيد.
آمار سایت
- كل کاربران ثبت شده: 53 کاربر
- کاربران حاضر در وبگاه: 0 کاربر
- ميهمانان در حال بازديد: 57 کاربر
- تمام بازديدها: 25181008 بازدید
- بازديد 24 ساعت قبل: 6908 بازدید