نگاه پوران درخشنده به مشکلات بچههای معلول دنیای آدمهای فراموش شده سپیده حاتمی همه ما عادت کردهایم اغلب روی پرده نقرهای سینما تصویر هنرپیشههای خوش قیافه و خوش قد و قامتی را ببینیم که مطابق مد روز لباس پوشیده اند و جلوی دوربین نقش شان را بازی میکنند، اما دیدن کودکی معلول روی پرده جادویی سینما در حالی که خیلی طبیعی و ساده در حال بازی کردن نقشی است که به او محول شده شاید برای لحظاتی ما را شوکه کند. وقتی به آن روی سکه نگاه میکنیم به این نکته پی میبریم که کار کردن با این بچهها بی شک سختیها و شیرینیهای خودش را دارد. پوران درخشنده یکی از معدود کارگردانان سینمای ایران است که به گفته خودش سالهاست در عرصه هنر از نزدیک با بچههای معلول و مشکلاتشان آشناست و سعی کرده در فیلمهایش مثل «رابطه»، «پرنده کوچک خوشبختی» و«بچههای ابدی» از مسائل و دغدغههای آنها بگوید. همیشه دغدغهها و مشکلات نوجوانان، جوانان و بویژه بچههای معلول بخشی از موضوع فیلمهای درخشنده بودهاند. او از علاقهاش به دنیای بچههای معلول میگوید که پر از صفا و سادگی است، او از آدمهای فراموششده میگوید و معتقد است معلولان بخشی از جامعه هستند که در بسیاری از موارد به دست فراموشی سپرده شدهاند و او دوست دارد که دنیای این آدمها را به تصویر بکشد. کار با بچههای ناشنوا، لال و حتی افراد مبتلا به سندرم دان برای این کارگردان تجربههای ارزشمندی را به همراه داشته است و زمینهای را فراهم کرده تا او از دغدغههای اجتماعیاش سخن بگوید و از سینما به عنوان ابزاری برای بیان مشکلات اجتماعی این قشر از افراد جامعه استفاده کند. وقتی درخشنده درباره شخصیت فیلم بچههای ابدی حرف میزند بچههای مبتلا به سندرم دان را افرادی میداند که هنوز در دوران کودکی خود ماندهاند، بچههایی که هرگز بزرگ نمیشوند و همیشه در سن 65 سالگی میمانند و در دنیای کودکانه خود غوطهورند، دنیایی که سرشار از صداقت و پاکی است. به عقیده او اگرچه کار کردن با این بچهها و بازی گرفتن از آنها کار سختی است اما وقتی به انتهای فیلم میرسد و بازی موفق آنها را میبیند خستگی کار از تنش بدر میرود. او از آن دسته هنرمندانی است که همیشه سعی کرده با سوژه قرار دادن و به تصویر کشیدن مشکلات معلولان دنیای آنها را به دیگران بشناساند تا قدمی برای رفع مشکلات آنها بردارد و بیننده را به آنها نزدیکتر کند. همسایگی تو برای ما کافی است من از بچگی شیفته این صحن و سرا بودم. خانه ما طوری بود که وقتی یک دختر بچه از آن بیرون میآید اولین چیزی که نگاهش را میرباید گلدستههای حرم باشد. خیلی حرفها که نمیتوانم به مادرم یا پدر احمد بگویم اینجا خود به خود روی زبانم جاری میشود. مثل اشک که خود به خود است. چند بار هم احمد را با خودمان آوردهایم امامزاده اما بعضیها طوری برخورد میکنند که انگار ما برای طلب شفای احمد آمده ایم. این هم عذابم میدهد. پیش خودم میگویم: «دوستی و همسایگی ات برای ما کافی است.» مگر نمیگویند: «الجار ثمالدار» چه جای شفا طلبیدن من است وقتی همسایهایم. حتم دارم حکمتی در کار است وگر نه همسایه همسایه را فراموش نمیکند. آن هم همسایهای که من دارم. بر میگردم. آدم دیگری شدهام. شوهرم میخندد و میگوید: «خدا ما رو از این همسایه خوب نگیره» خودش خادم امامزاده است.
از سر کار که بر میگردد میرود امامزاده صحن را جارو میکند و بعد میآید خانه. بعد احمد تعریف میکند که چقدر با پدرش بازی کرده است. روزهایی که به امامزاده میروم همه ما خوشبخت تریم. این خوشبختی را توی نگاه احمد هم میبینم و دلم آرام میشود. 7/8/1384 معجزههای بزرگ دستهای کوچک دیروز یکی از مربیهای مهد کودک احمد از من خواست که بعداز ظهر با هم به مرکز کودکان کم توان ذهنی برویم. جایی توی خیابان شریفی منش است. گفت نمایشگاهی از دست ساختههای بچهها برگزار کرده اند. باورم نمیشد که همه این کارها را بچهها انجام داده باشند. از چند تا مرکز دیگر هم آثار بچههای کم توان را آورده بودند. نابینا ها،معاولان جسمی ـ حرکتی، ناشنواها و ناگویاها. آدم دلش میخواست دست تک تک مربیها را ببوسدو با اشک بشوید. وقت برگشتن مربی احمد گفت:« به خدا میگویند رب یعنی تربیت کننده، رشد دهنده. چرا فکر میکنی خدا موجودی رو خلق میکنه بدون آنکه زمینههای رشد و پرورش او را فراهم کنه. چرا فکر میکنی خدایی که شاخه شکسته درختی رو هر بهار غرق شکوفه میکنه تو رو فراموش میکنه؟ بعد با قدری تشر گفت:اگر احمد که نمیتونه راه بره قهرمان دو نشه ما مسئولیم. خدا زمینههای رشد رو توی نهاد هر موجودی قرار داده. ما مسئولیم که آن را پیدا کنیم و هدایتش کنیم. دیشب از فکر و خیال خوابم نبرده. خیلی خستهام. ناامیدی بزرگترین گناه انسانه. من گاهی ناامید شدهام. وقتی گنجی به اسم احمد و خدایی بالای سرم داشتهام چرا ناامید شدهام. همشهری محله - 1 منبع : همشهری آنلاین
|