دلنوشته ای به مناسبت روز زن
سینهای مالامال از غم و خسته از شرایط دشوار زندگی دارم... کمکم کن تا تغییر نگاه پر مهر و عطوفت شوهرم در پیش از معلولیت به نگاه سرد و سنگین پس از معلولیت را درک کنم. رفتار تلخ و سرد همسرم، پدر فرزندانم و شریک راستین زندگیم را چون زخمی بر روح و جانم باز هم پذیرا باشم. پرخاشگریها و بهانه گیریهای رو به تزایدش را همچون گذشته به خستگیاش تعبیر کنم... مرا برای ادامه این زندگی طاقت فرسا مدد ده.
ای دردانه خلقت! ...
ای سیده زنان عالم از ابتدا تا آخر! ...
روز میلادت را روز زن و روز مادر نامیدند چرا که به گواه تاریخ در هر سه نقشت یعنی مقام دختری، همسری و سرانجام جایگاه رفیع مادری آنقدر خوش درخشیدی که برای همیشه اسوه و الگوی بیبدیل ماندی و خواهی ماند. چه جای تعجب اگر عصاره صبوری و رحمت، رسول خدا صلیالله علیه وآله، تو را «مادر پدر» (ام ابیها) بخواند و چنین به دیدار تو و بوییدن تو مشتاق باشد که مهر تو الهی است و بوی تو بهشتی ...
فاطمه جان من دختر، همسر یا مادری از بیشمار زنان این مرز و بومم ... ناگفتههایی دارم که سالهاست بر دلم سنگینی میکند اما هر گوشی توان شنیدن آنرا ندارد؛ اگر با تو که بر مظلومیت و بردباریت همه اذعان دارند هم نگویم پس به که گویم؟
آری فاطمه جان دختران، زنان و مادرانی را دریاب که زخم خورده تقدیرند اما ایکاش دردشان همان زخمشان بود. اگر معلولیت و محدودیت را تقدیر به زنان معلول داد، محرومیت از بسیاری از مواهب طبیعی و حقوق انسانی را که برایشان مقدر نمود؟
یا فاطمه جان درد دل دختر جوان معلول را شنو ...
حادثهای سلامتیام را برد اما آرزوها و نیازهای جوانیم را به حسرت و تاسف تبدیل نمود. از ترحم و دلسوزیهای بیمورد به تنگ آمدهام ... از اینکه نتوانستم به آرزوهای پدر و مادرم برای دامادی خوب و نوههای سالم تحقق بخشم خود را سزاوار سرزنش میدانم.
با چه زبانی به اطرافیانم بگویم مرا و توانمندیم را باور کنید ... به من فرصت دهید ... با دلسوزی و ترحم بیجا مانع شکوفایی استعدادم نشوید؛ بیش از این دلم را نشکنید و با زخم زبان مرا نرنجانید.
بگذارید با گذشت زمان و انطباق هر چه بیشتر با معلولیتم در هر یک از عرصههای علمی، فرهنگی، هنری و ورزشی که علاقمند بودم و استعداد داشتم تلاش کنم تا آنجاکه توی پدر زحمتکش و مادر زجر دیدهام دیگر مرا سربار خانواده و مایه سرافکندگی خود ندانید.
فاطمه جان من زنی معلولم ...
سینهای مالامال از غم و خسته از شرایط دشوار زندگی دارم... کمکم کن تا تغییر نگاه پر مهر و عطوفت شوهرم در پیش از معلولیت به نگاه سرد و سنگین پس از معلولیت را درک کنم. رفتار تلخ و سرد همسرم، پدر فرزندانم و شریک راستین زندگیم را چون زخمی بر روح و جانم باز هم پذیرا باشم. پرخاشگریها و بهانه گیریهای رو به تزایدش را همچون گذشته به خستگیاش تعبیر کنم... مرا برای ادامه این زندگی طاقت فرسا مدد ده.
چرا او دائم محدودیت جسمانیم را به رخم میکشد، مگر قصوری در وظایف همسری داشتهام؟ چرا نمیخواهد بپذیرد اگر به پاس خاطرات خوش مشترکمان نبود و یا عشق به همزیستی با فرزندانم و اینکه شاهد شکوفایی و بالندگی هر چه بیشتر آنها باشم نبود، حتی لحظهای از این شرایط سخت و خفت آور را تحمل نمیکردم.
براستی به چه جرم ناکرده و به چه قصوری غرورم را جریحه دار میکند ... و روحم را میآزارد؟
آری باز هم تو تنها سنگ صبور و مرهم این زخمهای نادیده و جانکاهی ... تویی که خدا بردباریت را پیش از آفرینشت آزمود.
زهرا جان من هم مادری معلولم ...
این درد را به کجا برم وقتی حتی تنها جگر گوشهام، پاره تنم از معلولیت من احساس سرافکندگی و شرمساری دارد و با زبان بیزبانی به من میفهماند که حتی در اطراف مدرسه او هم پیدایم نشود چرا که بخاطر مادر معلولش از دوستانش خجالت میکشد ... منی که در جایگاه مادری با وجود معلولیت از مادری کم نگذاشتهام، آیا سزاوار چنین تحقیری هستم؟ چرا محیط اجتماعی و همنوعانم به انحاء مختلف کرامت انسانی و عزت نفسم را زیر سوال میبرند؟
تو تنها مرهم زخمهایی هستی که تا عمق جانم را سوزانده اما سعی کردم با صبوری در خود ریزم و نمایان نسازم.
یا فاطمه تو خود زن بودی و بخوبی روح حساس و زود رنج زنان را میشناسی؛ ما زنان معلول برای زندگی در جامعهای که متاسفانه هنوز خیلی از باورها و نگرشهای نادرست در خصوص معلولیت و معلولین اصلاح نشده، ناگزیر به تحمل مشقات زیادی هستیم و بارهای گرانی را بر دوش داریم ما را دریاب .... ما را دریاب.
و تو ای بانوی ایرانی:
اگر مادر این دیاری مظهر عشقی
اگر زن این دیاری مظهر صبری
اگر دختر این دیاری مظهر مهر و وفایی
اگر خواهر این دیاری مظهر صدق و صفایی
هرکه یا هر چه هستی عشق، صبر، مهر و وفا، صدق و صفا
روزت مبارک
فریده حلمی
helmi_farideh@yahoo.com
منبع: کانون معلولان محله