به نام خدا
سلام
زنگ خانه به صدا در می آید. آیفون را برمی دارم .
بفرمایید :از سرشماری آمدیم لطفا تشریف بیاورید جلوی در قبض تلفنتان را هم بیاورید .
رفتم جلوی در، دختر خانم جوانی بود .
شروع کرد به پرسیدن بعد از اینکه یک سوال پرسید شروع کرد پرسیدن درباره واحد کناری ما، گفتم نیستند رفتند مسافرت و چند تا سوال دیگه که این خانه مال خودشان است و چند نفر سکونت دارند و کی می آیند و … و عوض اینکه فرم ما را پر کند فرم همسایه را پرمی کرد و آخر گفتم من نمی شناسمشان فقط می دانم عروس و داماد هستند و رفته اند ماه عسل .
بالاخره نوبت فرم ما رسید نام و نام خانوادگی من و همسرم و متولد چه سالی هستید و تحصیلاتتان چقدر است و خونه چند متره و ...
بالاخره این سئوال که: ببخشید خانم خدایی نکرده در خانواده شما فردی هست که معلولیت داشته باشه؟
بله همسرم .
خانم سرشماری با تعجب و چشمانی گرد شده همینطوری من را نگاه می کرد و من ادامه دادم: فلج اطفال .
باز نگاه کرد انگاری که تا حالا نشنیده، در ادامه گفتم : پولیو هستند .
باز نگاه کرد و در آخر گفت: پاشون که قطع نیست،
گفتم: نه .
برگرفته از وبلاگ اشکها و لبخندها : http://arvaneh.blogfa.com/post- ۳۳ .aspx
|