بامداد با راز ونیایش
چهارشنبه،۹۴/۷/۲۹
همرازان همیشه دوررد
صبح است و صبا مشک فشان میگذرد
دریاب که از کوی فلان میگذرد
برخیز چه خسبی که جهان میگذرد
بوئی بستان که کاروان میگذرد
االهی؛
ای آنکه به ملک خویش پاینده تویی
در ظلمت شب ،صبح نماینده تویی
در های امید بر رخم بسته شده
بگشای خدایا که گشاینده تویی
همرازم ؛
بیا تا از جان و دل این نغمه را سر دهیم:
ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم
جزیاد خدا هیچ دگر کار نداریم
درویش فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز کَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
لبخند رضایت سهم امروزتان
|